معبر دلتنگی هایم...
امشب باز هم دلم هوای یاران کرد ...
دلم هوای نخلهای سر بریده کرد ...
نخلهایی که هرکدامشان شاهد بودند ..
نخلهایی که روزگاری را دیدند که دوستانشان را جنگ برای یادگاری برداشت..
امشب باز هم از هیاهوی دنیا دلکندم و به یاد انسانهای سالهای 59 تا 67 افتادم..
انسانهایی که اگر هرکدامشان الان بودند دنیا گلستان میشد..
نمیدانم چه حسیست که میگوید انسانهای 67 به بعد کوچکتر شده اند و دنیایشان بزرگتر.!
قصه شاهکارهای آن انسانها و شاهکارهای این انسانها شنیدنیست!!!
انسانهای آن زمان در برابر گلوله ها سینه سپر کردند تا مبادا گزندی به ما برسد
اما انسانهای این زمان سینه.........!!!!!
امشب باز هم به کارون میروم از معبری گذرمیکنم که سالهاست میزبان دلتنگی های من است.
امشب پرنده خیالم به روزهای جوانی رهسپار شد..
امشب با دیدن صحنه هایی کمرم خمیده تر شد..
ویرانه های جنگ آباد شد اما ویرانه های دلها هنوز باقیست..ا
مشب هر چی دیدم تهی از مردان و مردانگی بود.
امشب صدای بد مستی شیطان را شنیدم..
پ ن 1: نوعی خوددرگیریست که امشب به سراغم آمد..
پ ن 2 : اگر شهدا را گم کرده ایم راه را گم نکنیم.